و من تورا قاب می گیرم در آستانه فصل سرد...
با تمام حجم قلب داشته و نداشته ام...
ای پنبه زن...
پنبه بزن...
10 تا رو 100 دونه بزن...
بزن ،بزن....ای پنبه زن...
که دستهای تو انعکاس پینه مرگ شباب است در رگهای زمان ...
یکی بود که حالا دیگر نیست...
تیکر بالای صفحه وبلاگ او هنوز می شمارد...بی خیال و بی تکلف...
غافل از شمردن لحظه های مرگ تا روز رستاخیز...
نوزادش 19 روز دیگر به دنیا می آمد...
اما...
چه زود مرگ شیارهای عمیق زندگی را پر می کند و چه زود شوق زندگی را خاموش...
مرگ همین نزدیکی ها روی میز چوب گردو رژه می رود و گاهی برای خودش از سرنوشت ما سٌر می خورد...
شاید دیگر مجال بوییدن ماه را نداشته باشیم...شاید دیگر هجوم خورشیدوار صبح نقاب را از چهره برنکشد...
شاید دیگر مجال چشیدن عطر نان تازه و انار را نداشته باشیم...
شاید فردا که در خواب ناز غوطه می خوری ،پنجره های صبح بسته شوند...
هدی جان...ای فرشته شوق زندگی...دیدار به قیامت...
"آسوده بخواب که فرشتگان بدن معطر تو ،نوزاد و همسرت را محافظت خواهند کرد."
دوس دارم اون لحظات رو تمام و کمال تو این وبلاگ هم ثبت کنم...لحظات جشن بانوان برتر وبلاگ نویس پرشین بلاگ در آمفی تئاتر ...
لحظاتی پر ازشور و پیدا کردن ویولت نازنیم که خیلی دوست داشتم از پاهای ظریفش عکس بگیرم،و گیلاسی که نیومد...زیپ و زیگزاک بامزه سبز پوش...بهاره رهنمای شاد و شنگول و شیطون...
هفتم آبان ماه 88 ،یکی از پر شورترین روزهای زندگی من بود و اینکه نویسنده های 100 وبلاگ برتر ایران اونجا جمع بودند...
لوحم تقدیرم رو خیلی دوست دارم...چون نماد بودن و وجود عشق من به نوشتنه و هر بار که نگاهش می کنم،دلم مملو از آینده و شور می شه...
اسم اون یکی وبلاگمو که برنده این لوح شده رو با اجازه تون از روش پاک کردم،خوانندگان عزیزی که دوست دارن اسمش رو بدونن،اگر بشناسمشون و لینک داشته باشن،تو کامنت خصوصی بهشون خواهم گفت...
شاد باشید تا همیشه...
زنبورکی کارگر مسلکم که شفیره فروردین را شکافته ام و آفتابگردان پوش شده ام.
صبحها با طلوع به دشت می روم و با خواب ناز خورشید به کندو باز می گردم.سبد آرزوهای من به اندازه گلبرگ پیری در همین حوالی ست.
بامدادان در کندو شیرینم به حرفهای
سرباز پیر گوش سپردم .گفتم که آرزویم نوشیدن شهد سیب سرخی ست که عطر آن از دوردستها پرهایم را مست می کند.
و ملخی خوش تراش و رنگین بال هر لحظه با قهقهه هایش پیراهن وسوسه رهایی از کندو را بر تنم می پوشاند.گفتم که امید من سرک کشیدن از پشت باغی ست که بوی یاس می دهد ، یاس بنفش!گفتم که تن من پر از آهنگ رفتن است.
سر باز پیر با زهر خندی می گفت:امروز از پشت پرچین آرزو که رد می شوی دعا کن که آفتاب فردا را ببینی زنبورک!اجل روی همین گلبرگ پیر شبنم می نوشد.
پ.ن: عمر زنبورهای کارگر فقط 5 هفته س و زندگیشون سراسر کار ه و کاره و آرزو..
می لرزد در هجوم پاییز و باد خزان
دخترک مشکی پوش بی سایبان
انگشتانش به زیر پوسته قرمز شعر ناخنهایش ،
می درخشد بدجور
کوچک قامت می سپارد تنش را به آهنگ حضور
حال و هوایی دارد مثل رنگین کمان
نزدیک می شوم من،دیرکرده و دوان دوان
گویی می شکند آسمانش با جنس کفشهای من
می خندد دندانهایش در فراسوی لبخند تن
سر برمی دارد و می درخشد انگار
می خندد به زردی کابوس چنار
من همه محو تماشای شال سیاهش در باد خزان
بوق یک پراید می پراندم زین خواب گران
می برد رخش سپید دخترک شعر مرا
می کند باز مٌشت طبع شعر مرا