سوار بر شانه های تو
بوی اسفند را می خواهم...
در میان هیاهوی ستاره ها و صبح رخوت انگیز زمستان...
در میان دستهای خنک صبحگاهیت،وقتی برایم آغوش می گشایی...
بوی تلخ قهوه ژاکوبس را می خواهم به همراه قندیی که بر دهان می گذاری...
این روزهای پر از جوشش را دوست می دارم...
نویدم می دهند...نوید به آغازی نو و خون تازه ای که در رگهایم خواهد جوشید...