شهریور ماه من است...
روزهایی که مملو از گندمکهای طلایی پر لبخند است و آفتاب کمرنگ کجکی به زمین می خندد..
در ماه من،همه چیز به هم آمیخته است: گرمای تابستان...و برگهای پاییز چنار...باران نم نم ابرهای حوصله و کوچ پرستوهای مهاجر...
دوستت دارم ماه زاده شدنم...تک تک روزهایت را می پرستم و آسمان و ثانیه هایت را نفس می کشم...اینکه در روزهای آخر تو طلا درو می کنند،ستودنی ست...
دیشب خواب دیدم که با تو در خلنگزارهای طلایی می دوم و دست گرمت در دست من است و من چه حظی می بردم از بودنت...از 31 روز تکاملت...
زاده شدنم را اول به خدا و مادر مدیونم و بعد به تو شهریورم...