خدایا...
خدا از خدایی کمت نکند...
و اینگونه کوه دوست داشتنی خانه من در آغوش برفهای ترد و نرم و سبک،نفس می کشد...
و من بر کف چوبهای اسکی که از فراز کوه نرم سرازیر می شود،می رقصم و می رقصم...و می خندم...تا ته دنیا...
از پس پرده غروب...
از ورای غروب جنگل نور...
با دستانی لبریز از روشنایی...
لبریز از شوق پر کشیدن تا کره دو نیم شده سفید رنگ
همراه چلچله های سیه بال...
تا قعر جنگل پاییزی رنگین کمان...
با دو پای مشعوف،همراه زمان
از پس شاخه های خشکیده و زرد پاییز...
اینگونه ماه را بوسیدم...