اذان گرم در گوش باد می پیچد و قرص ماه در فراسوی خواب زمین ، تلخ می خندد.
دندانهای 87 پیر به انتظار طعم گس عید ، بهمن را مزه مزه می کند.
آن پایین، روی زمین ، ستاره های غروب در جنب و جوشی نا آشنا گم شده اند.
و تو در پشت ویترین " سین" فروشی ها ذوب می شوی! در جوششی به رنگ شکوفه های بادام غرق می شوی ، جوششی عیدانه!
آرزویم همه این است که خندان باشی در نسیم پاک بهار همیشه رقصان باشی
آرزویم همه این است که نرهی تو ز برم در چمن کُلبه ماه، سرو خرامان باشی
آرزویم همه مرگ بدخواهان تو ست زین پس کاش ، خار چشم دشمنان باشی
آرزوی من همه عشق و سرافرازی توست در سختی دهر ، چون رستم دستان باشی
حرف من ، کویر تشنه قلب من است می خواهم که بر من همچو باران باشی
اگر روزی شدم باغ گُل پر شکرت تو ریشه شوی و چون نور فراوان باشی
گرم روزی شوم کشتی مهر در سخاوت بی مثال، چو آسمان باشی
دانی ای عزیز رمز من و عاشقیم ؟ برای معشوق پُر سمنت ،" آن" باشی
پی نوشت:
سنگی به پیشانی کوه خورد و شکست...
کوه خندید...
کوه روزی می شکند ، خواهی دید هلیا!
پی نوشت: این دفه مال خودم نیست . از "نادر ابراهیمی" ه! این چن جمله خیلی روم تاثیر گذاش!
شالگردنت مچاله در مشت من تاب می خورد.
صبحگاه عطر آن را به مشام می کشم. بوی مویرگهای خنک گردنت ، در سطر سطر بینی ام می نشیند و تا فراسوی سقف جمجمه ام خود را بالا می کشد .
به تصویرت خیره می شوم:
دوربینی در لا به لای آواز سبز جنگلهای خزر ، من و تو را در خلال لحظه ای ناب ؛ تاب نیاورده و پُر صدا خندیده است : چیک!
تو در کنار من ایستاده ای: منعطف و فاتح!
چشمان من در میان چارچوبی فراتر از آهنگ زمان می خندد. و دستان تو به انحنای پهلوی من آویخته است.
شالگردنت هنوز تاب می خورد ، در میان انگشتانم ؛
تمام سلولهایم روی چهارخانه های آبی و قرمز و سفید آن بکوب ، می رقصند.
حرفی نیست فقط:
یک جرعه خواب می خواهم من خوابی بی التهاب می خواهم من
خوابی باشد از بالش ستاره ها خوابی پُر از شهاب می خواهم من
خوابی سبزتر از واحه کوه رویایی پر سراب می خواهم من
خوابی عمیقتر از مرگ تن خوابی خالی از آفتاب می خواهم من
ثانیه ای شوم بی خیال هر کس خوابی خوشتر از آب می خواهم من
اوج گیرم در آسمان شب روشنایی مهتاب می خواهم من
آسوده تر از خواب دیگر چیست؟ خوابی پر ز عطر ناب می خواهم من
رویای ماندن در خواب محال است روزگاری غرق خواب می خواهم من