این روزها می توانی به آسمان بپیوندی و از سایه ابرها آویزان شوی...
هوا نه آنقدر گرم است که گر بگیری و نه آنقدر سر د است که به بادی بلرزی...
بهار است و رخوت همیشگی صبح...
بهار است و یاسهای بنفش بازیگوشی که روی شانه های دیوار می لغزند و سر می خورند...
لحظه ای بارانی ست و لحظه ای دیگر آفتاب روی صورتت بازی می کند...
و می دانی بهار است و بهار...
قشنگ بود مشی جان :)
من شرمنده م که نمی تونم به کسی سر بزنم...
بهار است و رخوت همیشگی صبح...
بهار است دیگر!
سلامخوبی دوست عزیز
چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نوشتت خیلی زیبا خود ببخش من یه مدت نمیاومدم سر بزنم
عذر منو بپذیر
شاد و سبز باشی همیشه
خوشحال میشم بیای سر بزنی
بهار و لذت پرستش افتاب
وایییییی!خیلی دنبال همچین کلمه ای بودم...تو برام پیداش کردی...
سلام مشی خانم.امیدوارم ما را از یاد نبرده باشین.
برای خوانش شعر دعوتید
مشغله زندگی انگار بیشتر از حوصله من برای شعره...
رخوت رو دیگه نگوووووووووو.
نی نی ما چطوره گلم؟؟ا
salam
biya web jashnvare
be nazar poshtibanit niyaz daram azizam