آنک ای دختر کاغذی...
آنک ای دخترک کاغذی...
............
رو به کلبه های سیاه و دود اندود
در عطشی سرد و زمستانه
................
برلب آتشی پر زهر و پر دود
................
نگیرد گوشه دامانت به شعله خشم پر از برفی
که گر گیرد گوشه کاغذ به سوز برف
..................
بسوزاند سراپای پیراهن کاغذ را...
سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما
شما اینو واسه همه می فرستی دیگه! نه؟
ممویی من از اینجا کلی بوس واست می فرستم خوشمزه وگوگول من
مرسی جیگول!
:)))
نگیرد گوشه دامانت به شعله خشم پر از برفی!!!
که گر گیرد گوشه کاغذ به سوز برف
بسوزاند سراپای پیراهن کاغذ را...
چه تعابیر قشنگی
ممنونم عزیز دلم...لطف داری...
سلام مهشادی جونم
خوبی؟
عجب شعر خوشگلی بود یاد دختر کبریت فروش افتادم نمیدونم شاید ربط نداشت ولی افتادم دیگه .
مراقب خودت باش.
قربونت برم من عزیزم...
می خواستم بگم منم هنوز بهت سر می زنم اما چون هنرمند نیستم نمی تونم اظهارنظر کنم
خواهش می کنم...شما سروری!
چه قشنگ بود دوستم
منم مثل نازلی خانوم یاد دخترک کبریت فروش افتادم...شاید به خاطر اشاره به برف
آخی...نازی..بلوط جان! شماره تو برام اس ام اس می کنی...موبایلم پرید...