بیدار شو...
هوشیار شو...
می دانی که برادرانت را کشته اند دیروز؟
همان برادرانی که روزی در عزای تو گریستند و خود خاموش شدند...
دیگر خواب جایز نیست..
این روزها خواب را هم حرام کرده اند...
یزید رو سفید است...خولی هم خون می گرید...
نخواب...
خواب خوب نیست...
ندا!! بیدار شو...
می دانی چه می خواهم؟
....
در دور دستها ،
در رویای دم صبح،
بر نوک بالاترین ابر بی خواب زمستانی،
بر سرشاخه ناله زنجره ها...
عاشورایی بی مرگ می خواهم من...