می لرزد در هجوم پاییز و باد خزان
دخترک مشکی پوش بی سایبان
انگشتانش به زیر پوسته قرمز شعر ناخنهایش ،
می درخشد بدجور
کوچک قامت می سپارد تنش را به آهنگ حضور
حال و هوایی دارد مثل رنگین کمان
نزدیک می شوم من،دیرکرده و دوان دوان
گویی می شکند آسمانش با جنس کفشهای من
می خندد دندانهایش در فراسوی لبخند تن
سر برمی دارد و می درخشد انگار
می خندد به زردی کابوس چنار
من همه محو تماشای شال سیاهش در باد خزان
بوق یک پراید می پراندم زین خواب گران
می برد رخش سپید دخترک شعر مرا
می کند باز مٌشت طبع شعر مرا
ghashang bud
چرا اینقدر دیر به دیر مشی جان؟
این خیلی رویاییه
لطیف و پر احساس
ممنونم ازینکه همیشه هستی..
عزیزم واقعن مشغله دارم...
شهر پاییزی و روز ابری و من بارانی
پشت پلک و نفسم اشک و صدا زندانی...
چه خوشگل بود...
چه خوشگل. چه عکسش هم باهاش میومد:)
کم پیدایی خانوم خانوما:)
هستیم زیر سایه شما...
بعد مدتها خیلی زیبا بود
:)))))
سلام عزیزم
خوبی؟؟؟؟ چه با نمک بود شعرت.. مخصوصا پرایدش!!!!
مرسی جیگر!!! بوسسسسسسسسس!