خاله بچه می خواس چی کار؟ میون حیوونای مکار!
رفتش پیش ننه سوسک گفت که شده مغزم پوک!
بچه رو انداخت پنهونی تو این واویلا و حیرونی
خونین و مالین اومد خونه موشه در کمین بهونه
فهمید ماجرا رو باز بلند کرد صدا رو
خاله سوسکه دیگه جونی نداش تو بدنش دیگه خونی نداش
یه گوشه سوراخ موش خوابید و رفت از هوش
صبح فردا موشه پشیمون با موهای پریشون
رفت سروقت خاله تو پستو خواس بندازه روش پتو
دید ای دل غافل سوسکه نیس خونش چکیده توی دیس
رفت دنبال رد خون دس به دهن و حیرون
دید جنازه ش افتاده پای چاه صورتش نورانی عین ماه
از بخت بدش یه زن خونه دار موقه ظرف شستن و حین کار
دیده بود یه سوسک بی حال سوسکی چنین بزرگ ندیده بود هزار سال
باپیف پاف دنبالش بود آلت قتاله هم بالش بود
سوسکه رو با سم کشته بود مرگو با پیف پاف نوشته بود
دیگه پشیمونی سودی نداش سنگین بود نمیرفت جلو پاهاش
هفته بعد خانومه یه تله گذاش نشس به کمین موشه با آقاش
آقا موشه مست و خراب خمار پنیر و سراب
گیر افتاد تو تله موش شد از ترس اما بیهوش
انداختنش تو کوچه زیر گذر بازارچه
از خواب که بلند شد خودشو شناخت تند
پاشد و خودشو تکوند خاکارو از تنش پروند
وختی می رفت یواش یواش یه سوسکی رو دید با باباش
چه سوسک خوشگلی بود آخ!!! ملوس و تو دلی بود!!!
همین الان نوشت:قصه های دیروز مثال زندگی امروز!!
سلام . خوبی ؟ وبلاگ قشنگی داری . از اینجا خوشمون اومد . راستی ماهم به روزیم . بهنظرت فرشته ها کجا رفتن ؟ اگه دوست داشتی بیا و نظرت رو بگو . ممون .موفق باشی دوست عزیز
حتمن می ام خانومی!
داشتم فکر می کردم از این خشن تر و بی رحم تر هم می شه داستانی باشه؟!!
عزیزم! واقعیت زندگی بعضیا ازین خشنتره!
سلام....خیلی مطلبت جالب بود...یاد شعرهای دوران بچگیم افتتادم...نمیدونم آهنگش خیلی برام آشنا بود....شاد باشین
ممنون! من اون دورانو خیلی دوس دارم
سلام....چه شعرای قشنگی دارین ....
آخی طفلی خاله سوسکه
نمیشد حالا یه طوری زنده میموند....
دلم می خواست موشرو له کنم...زندگی هم همینطوره....این آقایون....
دلم به حال سوسکه یوخت
قشنگ بود
لهش کن خیال همه مون راحت!
سلام مشی جونمممممممممم
مثل همیشه خوشگل و ناز می نویسی.
راستی بابا این یه ماه و نیم هم به زودی زود میگذره و میرین سر خونه زندگیتون:)
ممنون! ایشالا!
سلام عزیززززززممم
خیلی قشنگ بود
واقعا بهت تبریک میگم
در عین سادگی ولی واقعا قشنگ نوشتی
و چقدر هم غمگین ...
چه موش بی رحمی ...
من خودم کلا قصه خاله سوسکه رو خیلی دوست دارم
و حالا با بیان جدید تو بیشتر هم علاقمند شدم
مواظب خودت باش
سلام مینا جونم! جطوری تو؟ ممنون عزیزم! تو همیشه لطف داری!
من صبر کردم 2 قسمتشو که نوشتی آمدم نظر بدم
خیلی خوب بود مخصوصا پی نوشتت. راستی آدما بعضی وقتها نمی دونند که دارن چی کار می کنند
درسته شیده جونم!
سلام مشی جون! می دونم که این قصه ممکنه برای بعضیا واقعیت داشته باشه ولی آخه خیلی خشن بود و اعصابمو به هم ریخت!
من همیشه توی قصه خاله سوسکه از موشه خوشم می اومد چون یه شوهر روشنفکر مهربون بود!!! ولی تو داستان تو آقا موشه از پلیدی و خباثت سنگ تموم گذاشته!
آخه آدمای امروزی اکثرن اینطوری شدن! گذش اون دورانی که همه مهربون بودن و قلباشون صاف بود بلوطک!آقا موشه یه تمثیله!
سلام مشی جون.. اینو واقعا خودت نوشتی.. خیلی قشنگ و بامزه است.. ذهن خیلی فعال و خوبی داری
مرسی عسیسم! آره! مال خودمه!
آره خب
خیلی وقتا هر چی واقعیت باشه .. به تلخی میزنه
اوهوممممممممم!
سلام دوست قشنگم دلم برای سوسکه سوخت ولی راحت شد خدایی از دست اون موش بی کله.
ببخش دیر اومدم دوستم.
خواهش می کنم خانومی!
من فک میکردم واسه این نوشته کامنتیدم. اما الان میبینم که اشتباه میفکریدم
ای خواهر این دور و زمونه انگار خاله سوسکه ها هم ازین بلاها و گرفتاریا در امون نیستن... هی هی هی حالا همچین هی هی کردم انگار روزی صد بار دارم این وضو تجربه میکنم
ای ایدی بلا نگرفتههههههههههههههه!!! کامنتدونی وبتو بستی!!!!! من هر روز می آم وبت و خاموش بر می گردم! بازش کن دیگه!!! دلم پوسید!!!
در مورد سوسکه اینا نکامنتیده بودی ایدی الملوک السلطنه!!!
سلام...منتظر پست بعدیت هستیم!
ممنونم!امروز آپ می کنم!ممنون از لطف شما!
همه مردا همین جورین
شرمنده دیر اومدم