دیشب ، در میان آلبومهای قدیمی ، و تصاویر کهنه و غبار گرفته به عکس روزهای سبز و صورتی می رسم:
در حصاری از جنس جنگل ، در کوهپایه های برفی تهران ، قلبهایی بودند که بی بهانه می تپیدند. و قاصدکهایی بودند که بی بهانه از شاخه جدا می شدند.
"شیدا" یادت می آید که تو به قصدی لطیف پله ها را 2 تا یکی می کردی و به سویم می دویدی؟ و من از بالای پنجره های بعداز ظهر پاییزی دولا می شدم تا آن رهگذر سایه بلند را ببینم: رهگذری با چشمانی فراخ و به غمگینی صبح؟!
"لیلی" ! بودی ؟ خبر داری که مقصود شعرهای شبانه تو 2 سال بعد ابری شد و به سوی خدایش پرواز کرد؟
"خزان" می دانستی دلدار انگلیسی مآب تو ، آنکه روزهای برفی ، پیپ به دست ، کنار شاخه های خشک و بی آب یاسهای بنفش، به انتظارت چشم سرخ می کرد ، به همان کسی پیوست که انگشت نما بود و تجربه ای تلخ از جدایی را باخود یدک می کشید؟ می دانی که تا مرز آن سوی آبها رفته اند؟
آموزگار مان را یادت هست؟ آنکه قلبش را" بنفشه" ای شکفته به لطافت پنبه ای عطر باران ، به یغما برده بود؟آخرش چه شد؟ اصلا" شد یا نشد؟
درس؟؟ تن صندلی های پایه بلند میز دار؟ نقششان را در ذهنت تراش داده ای؟ یادت هست شعار روزانه روی بدنش می کندی؟
من تمام آن روزهای نمناک آغشته به دلهره های عسل را به خاطر سپرده ام و هزاران بار از یاد برده ام!
تنها این خاطره است که...
کلیشه ای شد!
کجا بودی تو دختر؟
دلم گرفت
یاد اون دوران به خیر....![](http://www.blogsky.com/images/smileys/001.gif)
کلیشهای شد اما من این کلیشهها رو دوست دارم... من این خاطرات سبز و خاکستری اون دوران طلائی رو کلیشه وار دوست دارم...
کلیشه ای نشد
سلام مشی جون.. من همیشه بهت سر می زنم... ولی بعضی وقتا یادم میره یه ردپایی از خودم بجا بذارم... موافقم تنها این خاطره است که .....
همیشه سبز باشید
من خاطرات دانشکده مو خوب یادم می یاد!
هی هی هی! شعر مینویسی ازت تقدیرم میشه یواشکی زیر سبیلی رد میکنی صداشم در نمیاری! ای شاعر تقدیر شده شیرینی شیرینی!
قزبونت برم من! ایدی جونم!
خاطره ها هیچ وقت کلیشه ای نمی شن.
شاید ! و شاید حتمن!
من هنوز عاشق اون دورانم
اسمت ممو شده قالبت هم خوشکل شده![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
خوبه که خاطرات شیرینت رو یادآوری میکنی
اومدم زود بیا
سلام...زیادم کلیشه ای نشد...خیلی هم جذاب شد
وای وای قالب جدیدت مبارک...این دو پست حسابی یاد گذشته کردی ها...
منم بدی به اون دوران...
آره! دیگه چه کنیم مادر!
وای مهشادی جون چقدر خوشحالم که میتونم کامنت بزارم الان ذوق مرگ میشم.
دوستم چقدر این نوشته لطیف بود من یاد قدیما افتادم.
خدا نکنه که ذوق مرگ شی! قالبمو سبک کردم که راحت لود شه! خوش اومدی خانومی!