{ بخواب هلیا
بخواب! دود چشمانت را می آزارد.
دیگر نگاه هیچ کس غبار پنجره ات را نخواهد زدود.
شب از من خالیست هلیا!
شب از من و تصویر پروانه ها خالی ست. }
گزیده ای از کتاب بار دیگر شهری که دوستش می داشتم به یاد مرحوم نادر ابراهیمی که
اخیرا؛ در گذشت!
کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم منو به یاد روزهای پاییزی دبیرستان و زنگ
ادبیات و دوستای از دست رفتم می ندازه!اون روزا زنگ تفریح من و دوستام ثانیه ای
صدبار این کتاب رو می خوندیم . عاشقش بودیم.... بخواب هلیا!!!.... بخواب نادر!!...
دل من گرفت
خیلی :(
دل منم خیلی !!! اصلن شوکه شدم!!
منم کتابش رو دوس داشتم!!! خیلی ماه بود! حیف از خودش که رفت!! دیروز هم کانال ۴ در موردش برنامه یادبود گذاشته بود!!!
هی !!! هی!!
من ازش کتابی نخوندم ! اما همین ۲ خط که ازش نوشتی واقعا پر معناست و بوی غم می ده!!
جی بگم !!! والا!!! درسته!!
منم باهاش آشنا بودم!! اما بدبختی تو مملکت ما هر کی میمیره بعدش عزیز می شه!! مث وقتی که قیصر امین پور مرد تازه یه میدون رو به نامش کردن!!
منم همین طور! ۱۰ سال پیش تو نمایشگاه کتاب با بچه های مدرسه بودیم و دیدیمش که با سیبیلهای چخماغیش سیگار می کشید! نسبتا جوون بود!
من نادر ابراهیمی رو تو نمایشگاه کتاب دیده بودم!! خیلی پیر و شکسته شده بود!!!
منم همینطور!!! از نزدیک دیده بودمش!
{بیا برگردیم چمخاله هلیا! بیا برگردیم چمخاله!}
این دقیقا وسط کتابش نوشته شده! ممنون!
من یه وبلاگ گردم! نادر رو خوب می شناختم و واقعا دلم گرفت که به این زودی از پیش ما رفت!
آره!! هی هی هی !!!
من نمی شناختمش! آدما و نویسنده ها مث اینکه بعد مرگشون مشهور می شن!!
manam weblog shomaro mizaram va khoshhal shodam az in harkatetoon