آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

سبزترین ها...

دیشب ، در میان آلبومهای قدیمی ، و تصاویر کهنه و غبار گرفته به عکس روزهای سبز و صورتی می رسم:

در حصاری از جنس جنگل ، در کوهپایه های برفی تهران ، قلبهایی بودند که بی بهانه می تپیدند. و قاصدکهایی بودند که بی بهانه از شاخه جدا می شدند.

"شیدا" یادت می آید که تو به قصدی لطیف پله ها را 2 تا یکی می کردی و به سویم می دویدی؟ و من از بالای پنجره های بعداز ظهر پاییزی دولا می شدم تا آن رهگذر سایه بلند را ببینم: رهگذری با چشمانی فراخ و به غمگینی صبح؟!

"لیلی" ! بودی ؟ خبر داری که  مقصود شعرهای شبانه تو 2 سال بعد ابری شد و  به سوی خدایش  پرواز کرد؟‌

"خزان" می دانستی  دلدار انگلیسی مآب تو ، آنکه روزهای برفی ، پیپ به دست ، کنار شاخه های خشک و بی آب یاسهای بنفش، به انتظارت چشم سرخ می کرد ، به همان کسی پیوست که انگشت نما بود و تجربه ای تلخ از  جدایی  را باخود یدک می کشید؟ می دانی که تا مرز آن سوی آبها رفته اند؟

آموزگار مان را یادت هست؟‌ آنکه قلبش را" بنفشه" ای  شکفته به لطافت  پنبه ای عطر باران ، به یغما برده بود؟آخرش چه شد؟ اصلا" شد  یا نشد؟

درس؟؟ تن صندلی های پایه بلند میز دار؟ نقششان را  در ذهنت تراش داده ای؟ یادت هست شعار روزانه  روی بدنش  می کندی؟

من تمام آن روزهای  نمناک آغشته  به  دلهره های عسل را به خاطر سپرده ام و هزاران بار از یاد برده ام!‌

تنها این خاطره است که...

 کلیشه ای شد!‌

نظرات 13 + ارسال نظر
شیده دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:36 ب.ظ

کجا بودی تو دختر؟
دلم گرفت

ایده دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:49 ب.ظ

یاد اون دوران به خیر....
کلیشه‌ای شد اما من این کلیشه‌ها رو دوست دارم... من این خاطرات سبز و خاکستری اون دوران طلائی رو کلیشه وار دوست دارم...

ماتیلدا دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ب.ظ http://matilda1992.blogfa.com

کلیشه ای نشد

کارمند کوچولو سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:28 ق.ظ http://edarehyema.blogsky.com/

سلام مشی جون.. من همیشه بهت سر می زنم... ولی بعضی وقتا یادم میره یه ردپایی از خودم بجا بذارم... موافقم تنها این خاطره است که .....

... سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:06 ب.ظ

همیشه سبز باشید

سراب سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ

من خاطرات دانشکده مو خوب یادم می یاد!

ایده سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:58 ب.ظ

هی هی هی! شعر مینویسی ازت تقدیرم میشه یواشکی زیر سبیلی رد میکنی صداشم در نمیاری! ای شاعر تقدیر شده شیرینی شیرینی!

قزبونت برم من! ایدی جونم!

پرنیان سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.missthinker.blogfa.com

خاطره ها هیچ وقت کلیشه ای نمی شن.

شاید ! و شاید حتمن!

م.م چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:07 ق.ظ

من هنوز عاشق اون دورانم

مشنگ جمعه 17 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:28 ب.ظ http://kindglance.blogfa.com

اسمت ممو شده قالبت هم خوشکل شده
خوبه که خاطرات شیرینت رو یادآوری میکنی
اومدم زود بیا

inموریx شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ق.ظ

سلام...زیادم کلیشه ای نشد...خیلی هم جذاب شد

بهاران شنبه 18 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:47 ق.ظ http://chalesh.blogsky.com

وای وای قالب جدیدت مبارک...این دو پست حسابی یاد گذشته کردی ها... منم بدی به اون دوران...

آره! دیگه چه کنیم مادر!

نازلی یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:54 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

وای مهشادی جون چقدر خوشحالم که میتونم کامنت بزارم الان ذوق مرگ میشم.
دوستم چقدر این نوشته لطیف بود من یاد قدیما افتادم.

خدا نکنه که ذوق مرگ شی! قالبمو سبک کردم که راحت لود شه! خوش اومدی خانومی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد