آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آخر بهار است...

پرم از روزهای شیرین سال 88...

این روزها حالم بدجوری بهاری اسفندی ست...

آخر...

بهار است و باز خون تازه ای در رگهایم می جوشد...

بمان...

روزهای زرد کوتاه به تاریخ پیوسته اند و پوچند....

و اینک هرچه مانده است، باغی ست همه سبز و آبی ...

و من تا همیشه با تو مانده ام...

تا همیشه ام بمان...

سالگردمون مبارک...

وانت

وانتی دیدم...بارش همه گل بود و بهار...

بدرود...

داری میری؟؟ 

به سلامت... 

خداحافظ ماه مهربونی... 

یادت باشه سال دیگه حتما" با خودت برف بیاری... 

خداحافظ ماه پیوستن...اسفند من...  

 

و 

سومین فراخوان جشنواره داستان دفاع مقدس...

و ثبت من...

در شباهنگامی،

پست چی پشت در است...

بسته ای دارد به دست...

درون بسته اش قلب من است...

کتاب نوشت 1:بالاخره چاپ شد!! با اسم خودم...چی؟خوب داستانم دیگه!!اونم کجا؟جز آثار برگزیده!!

تشگر نوشت:همینجا از خانم ارتجاعی عزیز و انتشارات مرسل که قبول زحمت کردند و بهترین کار دنیا رو انجام دادن،صمیمانه تشکر می کنم...دستتاتون همیشه سبز...

اسفند

راه که می روم دانه های برف زیر پاهایم،آب می شوند...

اسفند خیلی وقت است که سفره رنگینش را پهن کرده است...

درخت گوجه سبز دور افتاده من چند روزی است که شکوفه کرده است...

پرستوها بازگشته اند از لانه های گرمسیری خود...

و تو و من انگار سالهاست که یکی هستیم...

انگار این ماه،ماه ماست...

ماه پیوستن...

پوست روح

انگار پوست روحم نازک شده است...

با هر نوازشی ترک بر میدارد...