آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

هیهات...

این بار هم درختی پیر و پر بار را با تبر از ریشه بیرون کشیدند...

آنان نمی دانند که درخت هرگز بی ریشه نمی شود...ازخاک باز هم جوانه می زند...

تبر به دستان بدانند که درخت هرگز نمی میرد...

رگبار...

خیس خیسم...

من اینجا...

زیر رگبار بوسه هایت...

چون درختی خواب در طوفان آخرین قطره های اشک رفتن پاییز...

                                                    

رام کننده

می دانم که خواهی آمد...

از پشت سرزمین کودکی پر برف...

از پشت روزهای یاس سپید...

از عمق بلندی شبهای یلدا...

می دانم که خواهی نشست...

در پشت آیینه چشمانم...

در کنار خواب کودکیهایم...

در آغوش عسل آفتاب کمرنگ زمستانی..

در میان حلقه های سرکش مویم...

تو رام کننده ای...

رام می کنی حلقه های بازیگوش گیسویم را 


هم آغوشی رنگ...

چه زیباست وقتی لحظه هم آغوشی رنگها را در امتداد مه جاده های سرخ و زرد قاب می گیری...

و چه ماندنی تر است وقتی که خروسی در همبستگی خواب جاده های سرسبز 2000 تنها موجود زنده آلبوم خاطره های یک تصویر می شود....

تصویری از جنس تو...و از جنس منی که در پشت دوربین اینچنین به رقص پاییز می خندیم...

سرماخوردگی...

سرماخوردگی،

یعنی گرفتن مرخصی از زندگی و از سر کار

نوش جان هر آدم گرفتار

.....

یعنی صبحانه را در تخت میل کردن

روزها را همینطور سهل ،طی کردن

سرماخوردگی،

یعنی تخم مرغ و آب گردن

یعنی خواب و ریلکسیشن تن

سرماخوردگی اند بی خیالی ست

زدن بر طبل خواب وبی عاری ست


پس نوشت:ایول به خودم!

هیچ کس!

تو هیچ کس نیستی...هیچ کس...چون تو خود خود منی...

لالایی...

و اینک منم...

زنی ایستاده در هجوم بادهای سرد...

در سیطره یخ باغ گل سرخ...

در بی انتهای تکلٌفهای بی تکلیف...

در ترس بی اندازه کبوترهای زار

در کابوس زرد چنارهای مست

در آستان تو...

بر شانه هایت..

که تا برهنه ترین پگاه برایم شاهانه ترین لالایی را زمزمه کنی...