دیشب وقتی رفتم به خواب وقتی سایه ها شدن سراب
یه درو دیدم که پشتش نور می زد چشممو و بود خیلی دور
پریدم و خواستم درو ببندم خواستم باز تو رویاهام بخندم
اما نشد ، من نتونستم من موندم و شونه های خسته م
یه دفه شدم مث یه برگ رفتم انگار تا سراپرده مرگ
از تونلی سفید و باریک رد شدم و دیدم نوری نزدیک
تموم موهام رو باد برد لرز تموم تنمو خورد
یه دفه مور مورم شد یه هاله نور دورم شد
لباس سفید داشتم به تن یه پیراهن از جنس خود من
به سوی نور رفتم من پیش هوای خنک زد پوستمو نیش
گلوم شد مث کویر از آب خنک سیر سیر
یه حس مث عطر گل یاس اومد تو تنم دور از هر هراس
اون شب من ازون دنیا برگشتم دیدم تموم فیلم سرگذشتم
وقتی اومدم به خودم تازه شناخیتم تار و پودم
غلتیدم روی تختم کش دادم بدن سرد و لَختم
تا آخر همون روز رنگ پریده بود هنوز
انگاری روح نبود توی تنم بی حس بود تمام بدنم
من دیدم مرگمو به چشم جدا شدن روح از خود جسم
اون تجربه عالی بود یه لحظه ش مث سالی بود!
پ.ن: این تجربه سال پیش همین موقعها مو به مو برام اتفاق افتاده . بعدش تا یه روز انگاری خودم نبودم و روح به تن نداشتم.گیج و بی حس بودم.
عَلَمِ
حق و عدالت
تحت حمایت و هدایتِ یگانه دادگستر و راهبرِ عالَم "آقا پروفسور ابراهیم میرزایى"
لحظهى پیروزىِ مردم مبارز ایرانزمین در تمامى اقوام و اقشار با یک قیام وحدت فرا رسیده است.
اعلامیه قیام وحدت (۳)
شمارۀ ۱۳۰۸ مورخه ۱۶ـ۵ـ۱۳۸۷ سازمان عَلَمِ حق و عدالت
با یک اشارۀ یگانه قادرِ عالَم آقا پروفسور ابراهیم میرزایى
دشمنانِ اصلى ایرانزمین یعنى رژیم جعلى و جنایتکارِ آخوندُالشیطان و مزدورانِ اوباش و خودفروختهى اراذلُالأرذال با یارى دلاوران و غیرتمندان ایرانزمین، این سرزمینِ شرافتها و فرهنگ و تمدن، سرنگون مىشوند.
آینده در دستِ حق و عدالت است و قانونِ عَلَمِ حق و عدالت برقرارِ عالمین و آدمیان خواهد شد.
پس تکلیف و وظیفه بر همگان این است که از حق و عدالت پشتیبانى نموده تا این داغِ ننگِ تسلط شیاطین و اشغالگرانِ ملت و تمدن و فرهنگ سرزمین ایران، از پیشانى آدمها پاک شود تا مردم با صلح و دوستى و یگانگى و با آرامش و اطمینان و امنیت در کنار یکدیگر زندگى نمایند.
لحظاتِ فتح و پیروزىِ حق و عدالت است و عهد بر این است که دستِ جنایتِ شیاطینِ صورتنماىِ آدم، از روى سرِ آدمها برداشته شودتا آدم که افسرِ مخلوقات است، راه و رسمِ زندگانى را در راهِ حق و عدالت پیمودن نماید.
با یارى خداوند قدوس و دست وحدت مردم، وعدۀ اعتصاب عمومى در زمانِ معین از سوى سازمان علمِ حق و عدالت به اعلان درخواهد آمد.
www.alamehaghvaedalat.com
www.nazaratemardomi.com
نمیدونم چی بگم حقیقتش اینه که تجربه ایی در این مورد ندارم . راستی مهشادی جون من تو شرکت فقط پست آخر ت رو میبینم بقیه رو نمیتونم باید برم خونه اینجا ارور میده تازه پیوندهاتو هم نمیتونم ببینم. کلی فقط یه دختر قرمز میبینم با پست آخر
شعرت قشنگ بود.
سلام
ببخشید تورو خدا
خودم می دونم خیلی بی معرفتم
اما تاحالا نفهمیده بودم اینقدر بی معرفتم
من و ببخش. به خدا فرصتم خیلی کمه. نه، شایدم همون معرفتم خیلی کمه که نمی یام. ممنونم از تو که همیشه می یای گرچه من نیام.
آخه توخوبی. من....!
شعر خیلی زیبایی بود، یعنی تو واقعا اینجوری شده بودی؟!
سلام.تجربه خوبیه در امر شعر وزن دار.اما می تونی راحت وزن را درست کنی.مثلا در مصرع ششم با گذاشتن ؛ که ؛ وزن درست می شه.نگاه کن:
خواستم که باز تو رویاهام بخندم
کاملا وقتی خودت می خونی می فهمی وزن درست شده.همیشه قبل از نوشتن چند بار بخون هر کجا سکته داشت روش کار کن و کلمات را جابجا کن تا وزن درست بشه.ببین یه چیز دیگه هم هست.باید ذهنت انقدر تمرین کرده باشه مثل منکه خود بخود بتونی وزن را درست کنی.ببینم دغعه بعد چی کار می کنی.البته من کوچیک تر از اونم که از شما ایراد بگیرم.چون می بینم استعداد داری.خودم چند سال شعر وزن دار می گفتم مثل:
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
موفق باشی
کوچک شما رضا تهرانی
وای مشی جونم
چه تجربه ی باحالی داشتی و چقدر خوب توصیفش کردی عزیزم.
سلام
خوبی؟ ببخشید خیلی وقته نیومدم کامپیوترم خراب بود الانم اول همه اومدم پیش تو
شعر قشنگی نوشتی دلم برای نوشته هات تنگ شده بود
جدی ؟ برات اتفاق افتاده بود؟ باید یه کم وحشتناک باشه!
چه عجب من حدسم بالاخره درست از آب درومد...ژ
حس کردم تجربش کردی
ولی خیلی ترس ور میداره آدمو ها...
نه اونوقدا! حس خیلی خوبیه!!! امتحان کن!
سلام مشی جون... وای چه حس جالب و باحالی داشتی... بیشتر برامون توضیح بده من خیلی خوشم اومد
هیچ وقت تجربشو نداشتم
تو کجایی؟ با قالبت چی کار کردی؟؟؟ نمی تونم بازش بکنم!
سلام مشی خانوم گل
خوبی؟
تجربه باشکوهی بوده
و شعر زیبایی سرودی
همیشه سربلند باشی
خیلی خوب توصیف کردی واقعا" اون دنیا اینطوریه؟ تو نترسیدی؟
خیلی خوب بود!
سلام مهشادی
خوفی؟
چه تجربه ی خوبی... منم خیلی دلم میخواد برای یه بار که شده این تجربه رو داشته باشم... این اتفاق برای مامان و خاله ام و یکی از دوستانم هم اتفاق افتاده بود و همه شون با نظر تو موافق بودن که وقتی روح از بدن خارج میشه آدم یه حس لطیف و سبکی خوبی و تجربه میکنه...
راستی چرا قبلا بهم نگفته بودی این جریان رو؟
مواظب خودت باش دوستم.
ایشالا مسافرت هم بهمون خوش بگذره حسابی
سیلام دوس جون! گفته بودم بهت! یادت نیس!
ایشالا که خوش میزگره!
سلام دوستم.. عیدت مبارک
سلام خوب باشی ها
در زندگی دو نفر باش
یکی برای خودت
یکی برای دیگرن
برای خودت زندگی کن
برای دیگران زندگی باش
پیروز و سربلند باشید
[گل][گل][بدرود]
بسیار زیبا می نویسی...
ممنونم!
با سلام وبلاگ جالبی وقشنگی دارید به ما هم سر بزنید (علوم غریبه واحضار جــــــــــــــــــــــــــــــــــن و طلسمات )