آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

اعصاب ندارم...

وای خدا!!! همش اعصاب خوردی! دیگه بسته! اصلن حوصله ندارم!

چرا آدما اینقده خودخواهن؟ چرا خودشونو نمی بینن؟ چرا حرف باید حرف خودشون باشه؟

چرا اینقده آدمو حرص می دن؟؟ هان؟؟  ( من امروز یه کمی اوضام حالت اسف داره ! نمی تونم حرف بزنم!

مجبورم اینجا خالی کنم. ببخشید!)

چرا یکی باید همه چیو یه طرفه بخواد؟ چرا باید توقع داشته باشه همه حرفشو گوش کنن اما خودش حرف

هیچ کس رو گوش نکنه و همه ش منم منم بزنه؟ مگه چه خبره؟؟

به خدا.. به خدا ... ما آدما هیچ کی نیستیم! اگه با هلی کوپتر بریم اون بالا و به پایین نگاه کنیم هر

کدوممون از یه نقطه هم کوچیکتریم! ما هیچی نیستیم!

نمی فهمم چرا بعضیا اینقده شرط و شروط می زارن و آدم رو تو تنگنا قرار می دن؟؟

همیشه یه چیزی هست که آزارت بده! پس درک و شرف کجا رفته؟؟