آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

اون شب...

سلام علیکم!

بنده امروز خیلی دیر می خوام آپ کنم!

گفته بودم که چند شب پیشا پارک ارم بودیم. یه 7-8  نفری می شدیم! من که عمرن! هیچ کدوم از بازیای خطرناکو سوار نشدم!یه گوریل انگوری سوار شدم و یه سینما 4 بعدی رفتم! بقیه از ترن هوایی بگیر تا رنجر و من نورد ، ببخشید مه نورد

رو شخم زدن! خواهرم خیلی از سینما 4 بعدی تعریف می کرد. می گفت اله و بله. بعد 1 ساعت وایستادن تو صف یه عینک آفتابی چرب و کثیف بهمون دادن که وسطش یه تیکه شیشه مات داشت که صفحه سینما رو نزدیک به صورت نشون می داد. قبل از اینکه فیلم شروع بشه، متصدیش گفت: اسم این فیلم خانه ارواحه.هر کی ترسید می تونه بره بیرون در قفل نیست! این عینکا هم که بهتون دادیم دونه ای 5 هزار تومنه که اگه بشکنه خسارت و از خودتون می گیریم! من که کپ کرده بودم! آخه از ماوراء طبیعه زیاد خوشم نمی یاد! یعنی دنبالش نمی رم.خرافات رو هم دوست ندارم!

 اول که نشستیم دختر بغل دستیم بهم گفت: خانوم این گوشت رو بگیر! گفتم: بله؟؟ گفت: آخه جیغای من خیلی بنفشه! دست خودم نیس.گوشت می ترکه! ( فچ کنم این چند روزه خارش گوشام مال همونه!)

 اول فیلم یه گربه چش سبز اومد تو صورتمون و فیف کرد . بعد یه دسته کلاغ از رو سرمون رد شد و از صندلی جاویی بخار زد تو صورتمون. بعد یه گیوتین اومد رو گردنمون و یه کله رو قطع کرد ، از صندلی جلویی آب پاشید تو چشمم که تمام آرایشم چشممو سوزوند. قهرمان داستان که از ساختمون افتاد پایین با یه تکون شدید  صندلیا رو از زیرمون کشیدن! وای 2 تا نی نی 5-6 ساله با مامانشون دویدن طرف در حالا در بزن کی درنزن! یارو که درو وا نمی کرد! طفلکی ها زده بودن زیر گریه و می لرزیدن! ....

واقعا" که ! می خوام بگم بعضی وفتا از زور بی تفریحی با چه تفریحاتی سر خودمون رو گرم می کنیم! بعضی از تفریحات ما واقعن مسمومن! آخه یکی نیس به این مدیر پارک ارم بگه این چه سرگرمییه که واسه مردم درست کردی ؟‌ ترسوندن مردم تفریحه؟

راستی آخر فیلم که چراغا روشن شد ، دیدم دختره که بغل دست من نشسته بود ، گوشهاش رو گرفته! مث اینکه جیغای من از جیغای اون بنفشتر بود!  

نظرات 25 + ارسال نظر
م.م سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:11 ب.ظ

عجبا!! واسه چی بچه ها رو بردن فیلم خانه ارواح؟؟؟ مادره باید عقلش برسه!

چه می دونم والا؟؟ آخه قلعه سحر آمیز پارک ارم بیشتر مال بچه هاست تا بزرگسالا! اما این سینما ۴ بعدیش منو کشته!

کارمند کوچولو سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:34 ب.ظ http://edarehyema.blogsky.com

وای چه با مزه.. منم باید برم این سینما ۴ بعدی رو حتما ببینم.. در ضمن ممنون که به من سر زدید.. من لینکتون میکنم.. شما هم اگر مایلید یه لینک به ما بدید... بایییییی

ممنونم از لطفتون! حتمن برید ببینید! قلعه سحر آمیز پارک ارم!

arezoo سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:46 ب.ظ http://www.tanha-sh.blogsky.com/

salam khobi mamnoonam ke beman sarzadi rasti weblag shoma ham ghashange age tonesti dobare ham sar bezan mamnoona

خواهش می کنم!‌حتمن سر می زنم! ممنون از نظرت!

ماتیلدا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:54 ب.ظ http://matilda1992.tk

چه جالب من تازگی دارم رو فیلمای چهار بعدی مطالعه می کنم ولی هنوز امتحان نکردم
از لینکت ممنون منم لینکت می کنم

آره جالب بود! وقتی عینکمون رو بر می داشتیم تصویر ۲ تایی می شد فچ می کردی چشات تا به تا می بینه!

سارا سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:01 ب.ظ http://sara-r.blogsky.com/

سلام
من شمارو لینک کردم
جیغ بنفش؟؟؟؟
چه اصطلاح عجیبی ! تا حالا نشنیده بودم

ممنونم از لینک و نظرتون! آره دیگه جیغ قرمز که نداریم که!

بانو سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:06 ب.ظ

خداییش خیلی خندیدم...

قربونت برم بانو جوون!

پروانه عاشق سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ب.ظ http://parvanevar.parsiblog.com

سلام به دوست عزیز خودم .
خوفی خوشی . داستانت رو خوندم غکناک تمومش کردی مثل همه داستانهای عاشقانه ای که این روزا داره به وقوع میپیونده .
راستی فک کنم این جور تفریحا با احساسات شما خیلی فاصله داشته باشه منظورمم این پارک رفتنتونه اخه منم با نظر شما که این بازیها مسموم هستن کاملا موافقم بازی باید شور و شادی رو تو وجود ادم زنده کنه نه احساس ترس و اضطراب .
به هرحال خوشحالم از اینکه خبرم میکنی و معذرت میخوام از اینکه دیر به دیر سر میزنم اخه امتحانات پایان ترمه منم درگیر اونام ولی تا یه هفته دیگه تموم میشه و اونوقت یه پروانه عاشق است و یه ماشی وای انگار زیادی حرف زدم بازم به خاطر داستان قشنگت تشکر می کنم و امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی

سلام پروانه جان! تو خوبی؟ ممنون که سر زدی. آره اما بعضی موقعها لازمه آدم تفریحات اینجوری داشته باشه! وگرنه دل آدم می پوسه! داستانای من اکثرن همینن اما این داستان یه پیام دیگه داشت. ایشالا امتحاناتت رو خوب بدی و بازم زود به زود بیای.

خاله ریزه سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://eshghebandangoshti.blogfa.com

عزیزم ممنون که لینکم کردی منم لینکت میکنم ولی الان فصل امتحاناتمه اصلا وقت ندارم الان فقط برای تحقیقم اومدم برام دعا کن
حتما لینکت میکنم عزیزم

باشه عزیزم.ممنونم! ایشالا خوب امتحاناتتو می دی! نگران نباش!

شاذه سه‌شنبه 28 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ب.ظ http://shazze.blogsky

واقعاً عجب فیلم مهیجی! (تهوع)

خبلی جون خودشون! مردم هم گوش تا گوش تو سالن با اشتیاق نشسته بودن!

بهاره چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:02 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام مهشادی
خوفی؟
عجب جایی بوده پس:)) زدی گوش بچه مردم و کر کردی :دی خوف تو هم بهش تذکر میدادی گوشش بگیره:)) ولی قبول کنه برای خودش تجربه ای بوده دیگه (چشمک)
مواظب خودت باش دوست جونم:-*

سلام دوستم! مرسی!نمی دونستم اینقده جیغ جیغوام! دوستم!
آره تجربه جیغ بنفش!

شیده چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:17 ق.ظ

جالب بود!‌ جدن اینقده باون نی نی ها ترسیده بودن؟

آره! دیگه!

ایده چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ق.ظ

سلام سلام... واقعن که... به قول تو اینم شد تفریح... میبینم که جیغ هم تا دلت بخواد کشیدی و ... دلم خواست برم پارک ارم منم. یاد بچگیها... وااای اون بازی خطرناکاش باحاله... برم وسط کار هی به غلط کردن بیفتم بگم منو پیاددددددده کننننننننننننن

سلام ایده جون اینا! آره خوب منم مثه اون دختره دست خودم نبود به خدا! هوار می زدم! آره برو حتمن برو! منم اولش می خندم اما بعدش به غلط کردن می افتم!

رهگذر کوچه ها! چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:21 ق.ظ

وبلاگت آدمو به طرف خودش می کشونه!‌ مطلبهات هم متنوعه.

ممنونم ! شما لطف دارین!

بلوط چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:44 ق.ظ

سلام!
خوبی دوستم؟
من که اصولاً با پارک های بازی میونه خوبی ندارم...! حتی کوچکترین بازیشون هم برام جالب نیست...ولی دور و برم خیلی ها هستن که دیوونه ی همین بازی های ترسناکن!!!

بعضی موقعها منم دوس دارم! اما وسطاش خیلی می ترسم!

نغمه چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ق.ظ

خداییش که خیلی ترسیده بودی! واقعن هم جیغات بنفش بود!

خودت که بودی نخمه جونم! وسطاش به غلط کردن افتاده بیدم!

موبد چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:27 ق.ظ

شاید ترس سوغات آشنایی هاست!

نه بابا! خواب را دریابم که در آن دولت خاموشیهاست!

نازلی چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:55 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com

به هر حال این هم یه جور تفریحه بهتر از اینه که توی خونه جمع بشن و مواد بکشن که.
متنتون خیلی خوب بود . کاملا تصویری.
موفق و شاد باشید.

مرسی نازلی جونم! آره حرفت تا یه حدی درسته! اما اگه چن تا زمین فوتبال حسابی برا پسرا بزارن دیگه اونام مواد نمی کشن و فوتبال ایران رشد می کنه و علی داغی هم اینقده گند نمی زنه!

من یه ..... چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ب.ظ

واقعن پارک ارم عجب بازیهایی داره! از وقتی شهر بازیو بردن اونجا پیشرفته تر مردمو می ترسونه.

آره واقعن! لوسه!

ابی چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ب.ظ

هر روز و هر روز ما آدم بزرگا می خوایم بچه ها رم ترسو و خشن بار بیاریم!

خشن که نه! اما ترسو چرا!

mim چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:10 ب.ظ

باور کنید با خوندن این پست شما کلی خندیدم.
ولی کاملا با شما موافقم که تفریحات ما کلنگی هستن.
شاد و برقرار باشید دوست من.
در ضمن ممنونم که حضورم رو پر رنگ خوندین. نهایت لطفتونه.

ممنونم! آره تفریحات ما اتیغن به خدا! خواهش می کنم!

نازلی چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:11 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com

مرسی عزیزم که منو لینک کردین ممنون از این همه محبت.
شاد و تندرست باشید.

خواهش وکنم نازلی جون!

صبا چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ب.ظ http://odd.blogsky.com

خیلی وقته که ارم نرفتم!آخرین بار فک کنم ابتدایی بودم!
اون موقع از این چیزا نبودش!
ولی باید باحال باشه با توصیفات شما!
می خوام امتحانش کنم!

امتحانش ضرر نداره! باکارت مترو تخفیف ۴۰ درصد می دن تو قلعه سحر آمیز! ممنونم صبا جون! زیاد هم بد نیس!

منم چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:51 ب.ظ

داستانت مال زمان قدیم بود اما غم داشت. پارک ارم هم جالب بود. وبت قشنگه!

آره! یه جورایی! ممنونم! لطف دارین!

لاله چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:23 ب.ظ

فکر کنم شب مهیجی بوده برای شما!

آره! خوب بود!‌ از کار و ودود برا چن ساعت اومدم بیرون!

پیرهن پری چهارشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:38 ب.ظ

آخه اون نی نی کوشولو آ اونجا چیکار میکردن ؟!!!آخی نازی .. چه گده ترسیدن طفلی آ :(

آره دیگه! مادرشون باید عقلش می رسید! پیرهن پری جون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد