آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

این دفعه انگلیسی نظر بدید!!!

 

سلام دوست جونا!!!

باز امروز من حوصله نوشتن ندارم!!    

اگر انگلیسی بلدید ، ازتون دعوت می کنم  که  در مورد داستان  پایین نظر بدید!!!                                                                                            

                                                                 

     مرسی !!!!  فعلا" !!!   

The Tale Of  Balk Princess

 Once upon a time, there was a king who lived a life of wealth & governed Balk country with beautiful green lands. He owned a daughter who was so beautiful & attractive. She could play all musical instruments in the way that everyone in the country could hear her flowerlike tune. Soon, she married a handsome, wealthy prince from another country. Of course, this is not the end of the tale! After one year the princess' husband got tired of her & fell in love with a Turk princess. The other year he fell in love with an Arab girl. .The happy beautiful princess became ruined & depressed. She wept all mornings & nights. The Castle's maids offered her a golden tear-stick in which she collected her tears. One day, when she was bathing in her golden bath, 4 Elves & Fairies appeared to her & said;" The more you cried, the more we felt pity for you. We'll make you more beautiful everyday& day to trap your husband & ward off other calamities. Break the tear-stick & listen to us! Every day, you'll be prettier than the previous day." The princess got so pleased & listened to fairies words carefully. The next day, she sent a message to her rutty husband;" I 'm an Indian princess, I'm wearing a red silk dress, I'll be waiting for you in the Roses garden today afternoon." Slavering, the swinger husband rode to the Roses garden to meet the beautiful Indian princess. Everyday, she wore a new colorful dress & waited for her husband in a new colorful flower garden. Once with a purple silk dress in Lily's garden & one day in Sun flowers garden with a golden silk dress. But once, when she was hobble bubbling in the castle with her husband, the burning coal burnt her hand, but the cruel husband didn't pay any attention to the matter. In the afternoon, she met her husband in Dandelion garden with a white silk dress. Due to her beauty; the prince was so astonished & enchanted that he bent over to kiss her soft hand. Within 2 minutes, the secret of such flourishing beauty was revealed! He yielded;"  What a beautiful Pearl I've had near my eyes, but I was blind!" They lived  Together ever after, but in young princess's heart something was frozen forever & that was "Love".

نظرات 23 + ارسال نظر
زهرا .م سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 ق.ظ http://setarehayezamini.blogsky.com

what story?

عزیزم !!! تو فهرست مطلبهامه!!! به انگلیسی نوشته شده روش کلیک کنی می بینیش!! اسمش
The Tale Of Balk Of Princess
مطلب چهارم یا پنجممه!! مرسی!! تو لینک دوستام اضافه ت می کنم!!

پروانه عاشق سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.parvanevar.parsiblog.com

hi.my friend
it is a pretty romance story and i enjoyed reading this.
my dear "mashi khanom " i hope that you will have dreamly life as castle princess.
سلام به دوست عزیز خودم امیدوارم لحظه لحظه زندگیت پر از شادی و سلامتی باشه عزیزم متاسفانه چند وقتی بود نمیتونستم به وبلاگ سر بزنم واسه همین جواب شما دوستای گلم رو نمیتونستم بدم . اما از شما تشکر میکنم که به فکر این پروانه خیالباف بودین و مثل قصه شاهزادهه خودتون برام ماهی های نجات بخش بودین همیشه پیشت میام و همیشه به یادتم امیدوارم همیشه سرزنده و موفق باشی

Dear Dear beautiful pink Butterfly,
Thank you so much for the comment!
May your heart & soul always rest in peace & Love.
Hope to read about you here & your blog!
With many best wishes,
Mashi khanoom

مرسی خانومی! از اینکه به یادم بودی!! روزهات آبی و شبهات هم مهتابی باشه عزیزم! ممنون از اینکه در کلبمو زدی! باز هم به دیدنم بیا!!

بهاره سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

Hey
Honey I've read this story before & liked it very much.
You know it's the way that men always do: frizzing their wives hearts!
Wemon always love them & trust them & protect them, but there is no one grateful and faithful! No one!

My dear forever green friend,Bahar
Thank you for the comment! You know this is the way of life.
& as Celen Dion,the pop singer,sang:" That's the way ,it is!" some times trust is the only thing which is not the solution! "Trust freezes ,when love disappears."
Best wishes for you honey!!

آشنا سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:56 ب.ظ http://lovingclass.blogsky.com/

حالا نمی شد آلمانی و یا فرانسوی می نوشتید چون ما که از انگلیسی سرمون در نمیاد ! یه چیزایی فهمیدم ولی خوب باید برم پیش این مش رمضون بگم برام به صورت فینگلیش ترجمه کنه تا من بتونم فینگلیش اونو به فارسی برگردونم !

مشتی خانوم ببخشید مشی خانم سلام و ممنون که به کلاس دوست داشتنی اومدید . ببخشید که اسباب پذیرایی ما برای بچه ها ست و همین... البته با کلی احساس و احترام خوب

راستی یه چیزی خانم
این غم و غصه ها ی شما که تو بلاگ اومده برای بچه هامون خیلی سنگینه .
تازه امیدوارم فقط تو وبلاگ باشه !!!
براتون بهترین آرزوها رو دارم .
ببخشید که انگلیسی نشد .

ممنون از شما آشنا!!
اتفاقا؛ می خواستم به آلمانی هم برا بر و بچه ها بنویسم! اما داستان این شاهزاده خانوم باید روونتر می شد و اکثر دوس جونا انگلیسی بلدن!! غم و غصه همیشه همه جا هست! چه تو وبلاگ چه تو دنیا!! اگه غم نداشته باشیم که قدر شادیهامونو نمی دونیم!! ممنون از اینکه به خونم اومدین! باز م بهم سر بزنین!!

بی نام و بانام سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:30 ب.ظ

اگه همه مردا اینطورین!! پس آدم سالم رو زمین نمی مونه که!!!
یه ذره خوشبین باشین!! آهای با شمام !! دوستان مشی خانوم!!

حالا دیگه !!! سخت نگیرید!!!

محمود و نسرین سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:31 ب.ظ http://hamashion.blogsky.com

خوشبختاه انگلیسی بلد نیستیم.
اگه بلد بودیم بیکار نبودیم که اینو ترحمه کنیم
شوخی شوخی میکنماااااا

فرانسوی می نوشتین یه چیزایی حالیمون میشد.(چشمک)
تازه من تو ریدینگ زبانم گیر میکنم چه برسه به این متن طولانی
از آموخته هاتون ادنکی یادمان دهید!!!!!!!
بسیار تشکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر

و بله ما هردومون مینویسیم تو آشیونمون مشتی خانوم
قربونتون
دو تا عاشق

به به به!! دو عاشق !!! وبلاگتون خیلی زیبا بود! چشم به فرانسه هم داستان می زارم!! عیبی نداره یاد می گیرین! باز هم بهم سر بزنین!
۲ عاشق !!

من یه ..... سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:35 ب.ظ

این داستانت باید یه جور دیگه تموم می شد! شاهزاده باید شوهرشو ول می کرد و به بلخ برمیگشت تا تنبیهش کنه!!

شاید!! اما همیشه زنها گذشت می کنن! چه کنیم دیگه!

محمدرضا و مهتاب سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ب.ظ http://f

!!!!!‌؟؟؟؟؟
چی؟؟؟

توتی چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:56 ق.ظ

داستان غم انگیزی بود!! تو دنیا همیشه ازین مسایل پیش می آد!!

هی هی!!!

شاذه چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:03 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

آخی نازی به انگلیسی میشه چی؟!!!
طفلونکی چطور؟
اون کی بود دری وری گفته بود؟!

نازی به انگلیسی می شه جوووووون! طفلونکی هم می شه قربونت برم!!

عمو سیبیلوو چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:11 ب.ظ http://amosibilo.blogsky.com

هومته نانم ( یسنا 2/35-7/41-20/68 . همچنین پایان هر یک از آفرینگان ها )

زوت هومته نانم هوخته نانم هورشته نانم .
یدچا ان یدچا ورزیمنه نانم چا
واورزنه نانم چا مهمی ائی بی جرتار
مهمی نئه نه استار یثه نا وهونانم


ترجمه :

از اندیشه های نیک . از گفتارهای نیک . از کردارهای نیک – که در اینجا و دیگر جاها ورزیده می شود و ورزیده خواهد شد ستایش گر باشیم .
کوشا باشیم هم چنین از برای نیکی ها .

ممنون از نظرتون. منظورتون این بود که داستان یسنی پند آموز بود؟؟؟
اگه اینطوریه ممنونم! و اگر اینطور نیست ممنونم که نظر دادید!‌ شایدم یسنی معنی خاصی داره! نه؟

Traveler of the night چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:54 ب.ظ

Was great! Was marvelous! That is a typical example of the humanbeings in every day life!
That was bearing a lesson which is called trust!

Thanks 4 your encouraging message! So glad to receive such messages.
Hope to hear about all soon.

بهاره چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:40 ب.ظ

سیلام
خوفی مهشادی؟
دوستم به من میگی آپ کن منم به حرفت رفتم ولی پس چرا خودت آپ نکردی؟:(
یکی طلبت (چشمک)
مواظب خودت باش:-*
تعطیلات خوش بگذره بهت:-*:)

سلی دوش جون! خوبم! یعنی بهترم! دوستم آخه چند تا مطلب دارم نمی دونم کدومشون رو اول بنویسم! آپ می کنم بهار جون! آپ می کنم یار غار من!

بانو چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:46 ب.ظ http://u-r-my-soul.blogfa.com

سلام عزیزم..
ببخشید که دیر سر زدم..
دیروز هم اومدم بلاگت.. اما وقت نداشتم نظر بدم..
واقعن لطف می کنی میای بلاگم و نظر میدی.. خیلی خوشحالم می کنی..
و اما در جواب سوالت باید بگم..
البته که چایی خوردن از مسایل مهم فلسفیه.. در این شک نکن...
خداییش بحث غذا و خوردنی و این جور مسایل به نظر من همیشه مهم هستند...

مرسی بانو خانومی که بهم سر زدی!‌ منم معتقدم که همه چیز تو دنیا فلسفه ای داره حتی مورچه ها! البته فلسفه مورچه ها از حیوونای دیگه هوشمند تره! ممنونم! بوسسس!

م.م پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ

جالب بود! این یکی از افسانه های قدیمی ملل ایرانه!‌ اگه خودت ترجمه ش کردی باید بگم دس مریزاد! خیلی روون و خوب بود!

ممنون از انگیزه دادنتون! مرسی! انگلیسیم بدک نیست!

بلوط پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام مهشاد جون:)
این داستان رو هم خودت نوشتی؟
راستش واقعیتی رو میگه که توی زندگی خیلی از آدما وجود داره
حقیقت تلخیه...البته نه در همه موارد! شوهر های خوب و وفادار رو هم داریم (چشمک)

به به بلوطی!! چطوری خانومی؟؟ آره عزیزم خودم نوشتم! یه افسانه قدیمیه. تو چطوری دوستم؟ آره درصد کمی هم وفادار هستن!. راست می گی! بوسسس!!

نا شکیب پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:46 ق.ظ

فقط باید بگم افسوس از ما آدما که قدر همو اصلن نمی دونیم!
این شوهره باید قدر می دونست که ندونست و هوس بازی کرد!

hossein smaeilzadeh پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:05 ب.ظ

fek mikoni weblog u bwhtare . rasti adam ba pedaresh injoori sohbat nemikone

ایده جمعه 24 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ق.ظ

سلام مشی خانوم. ممنون که پیش ما اومدی خوشحال شدم.
خوبی؟ ایشالا حس و حال نوشتن زودی برگرده و خوشمل خوشمل بنویسی.
این بهاره جونم اینا هم عجب کامنتی به زبان انگلیی لحاظ فرمودن! کف نومودیم. همچنین جواب شما هم عالی بود... شاد باشی

شبلی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:11 ب.ظ

داستان انگلیسیت هم تو مایه های سرزمین ایران باستانه!
اما قشنگ وصفش کردی!

مرسی ! ممنونم! لطف دارین!

... یکشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:47 ب.ظ

اینم جالب بود!‌ اگه انگلیسیش مال خودت بود خوب پرداخته شده بود!

ممنونم! لطف دارین!

انگلیسی دوشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:52 ب.ظ

من بلد نیستم انگلیسی نظر بدم! فقط می خونمش! اونم با هزار زحمت! به زور دیکشنری! داستانتون رو فقط آخرش رو خوندم! جالب بود!

عیبی نداره! همین که آخرش رو خوندی ! جای شکرش باقیه! ممنونم!

رنگی دوشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ق.ظ http://venoos-2.blogfa.com

پیش ما بیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد