آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

نظر بدین لطفا !!!

دوستان

امروز اصلن حال نوشتن ندارم! 

دوست دارم نظرتون رو در مورد داستان یسنا که تو ردیف مطلبهامه رو بدونم!

مرسی ! فعلا!

نظرات 5 + ارسال نظر
دکتر کاوه سالارمند یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:24 ب.ظ http://salarmand.blogsky.com

با درود
وبلاگ اندیشه نو بروز شد
عنوان مطلب: کشور همیشه تعطیل
ضمنا از تبادل لینک با شما خوشحال میشوم

ممنونم!!! مرسی از کامنت! و لینک!

شاذه یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:46 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

واقعی بود؟!!! چه جالب! یعنی برای خودت اتفاق افتاده بود؟
این محمد خیلی مرد بود!

نه شاذه خانوم ! برا من اتفاق نیفتاده بود!! خدا نکنه!! عبرت آموز م نبود! فقط یه دردو دل بود!

ارشیا یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:15 ب.ظ http://symptom.persianblog.ir/

۱. اگه حوصله نداری بنویسی مجبور نیستی بنویسی که ((حوصله ندارم بنویسم))
۲. راجع به کامنتت هم باید بگم که نوشتی: ((من اگر یک روز نگران داشته ها و نداشته هام نباشم انگار چیزی گم کردم!!!
))
دقیقا. اون چیزی که تو گم کردی داشته و ها و نداشته هات نیست. بلکه همون نگرانی است که دوستش داری.
راستش ما هیچکدوم عاشق نیستیم. ما فقط عاشق عاشق شدنیم. عاشق نگرانی. و عاشق عادت کردن. ما معتادیم به روزمرگی...
مگه نه؟

اولا که این وبلاگه! یعنی آدم می تونه درد و دلاشم توش بنویسه! یعنی همه می نویسن. همیشه که نباید تو وبلاگ مطلبی برا خوندن باشه!!!
بعضی موقعها هم آدم دلش نمی خواد بنویسه!
دوما ما با نگرانی زاده شدیم! اگه نگرانی نباشه پیشرفت و موفقیت نیست! وجود هرچیز و هر حسی تو زندگی حکمتی داره! ما هیچوقت نمی تونیم مگس یا کرکس رو به صرف اینکه موجودات مزاحم و چندش آورین رو از صحنه طبیعت محو کنیم! می تونیم؟؟؟

بهاره دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:39 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام مشی جونم
خوفی؟
یسنا رو خوندم، قشنگ بود:) همیشه همینه :
خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
مواظب خودت باش دوستم:-*

مرسی بهار جونم!!! ایشالا واسه هیچ کس پیش نیاد! اگر م می یاد زود حل شه!!!

بلوط دوشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 ق.ظ

سلام مشی جون :)
منم داستان یسنی رو خوندم.
همیشه گفتن حقیقت درست ترین کاره و هرچند شاید اولش تلخ به نظر برسه ولی نتیجه اش خیلی خیلی بهتر از وقتیه که دیگه کار از کار گذشته باشه .
اگر داستان واقعی بوده واقعاً یسنی عاقلانه ترین کار رو انجام داده:)
خوب و خوش باشی دوست گلم :*

مرسی بلوط جونم!! بعضی وقتا یه دختر ۱۸ ساله از بعضی آدم بزرگا درستتر فکر می کنه!!!
تو هم خوب و خوش باشی بلوطی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد