آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

به تو...دخترم...کودکم...

این متن برنده جایزه عاشقانه نویسی وبلاگ خودشیفته شد...


می نویسم از برای تو...

برای دختری که هنوز موجود نیست..و همین حالا،در این ثانیه،در آسمانهاست...

می نویسم برای تو...دخترکم...دخترک بازیگوشم...

می نویسم برای پوست برفی ات...برای موهایت که به رنگ بلوط جنگلهای رشته کوههای زاگرس می ماند...برای چشمهایت که مخمور است و همیشه به رنگ شب...و برای گونه های صورتی رنگ عاج مانندت...

دوست دارم زیبا باشی...اما نه آنقدر که به وقت جوانی، هوسبازان،حریصانه به دنبالت روان باشند و هر روز کسی گوشی موبایلت را سوراخ کند و تو از مزاحمان بی دین بترسی...نه آنقدر که من از هراس دل سپردنت به آوازهای عاشقانه جوانی بیکاره،در خانه حبست کنم...و نه آنقدر که پدرت پشت پنجره ها به جای پرده ،روزنامه بچسباند تا به هنگام شب نظربازان نتوانند اندام زیبای تو را در قاب خانه مان در ذهن خود به تصویر بکشند...

دوست دارم هر روز صبح،گیسوان نرم و مواجت را با شانه ای قرمز رنگ و دندانه درشت،پریشان کنم و از عطرش شجاعانه مست شوم...

دوست دارم،برای من هر روز برقصی و بچرخی و برقصی...و بخندی...و بازیگوش توله گربه لاغر همسایه را نوازش کنی و برایش جرعه ای شیر بریزی و استخوانهای ترد مرغی را که برای ناهار بار گذاشته ام،پنهانی به او ببخشایی...

می خواهم پیراهنی به رنگ بهار برایت بدوزم که از سرشانه های ظریفت آویزان باشد و تو با بادکنکهای رنگی،در بوستانها به دنبال پروانه های صورتی در اوج، بدوی و بازی کنی...می خواهم که در بعدازظهرهای خواب آلود تابستانی،روی زانوان پدربزرگت بشینی و او برایت از کودکیهای من قصه آغاز کند...و مادربزرگت برایت همان لالایی سوزناکی را بخواند که زمانی من در کودکی،با شنیدنش به هق هق می افتادم...

دوست دارم تا ابد وابسته ام باشی...اما نه آنقدر که برای خرید کوچکی از سوپرمارکت نزدیک محل بترسی و یا حتی ندانی که با یک فروشنده ساده چگونه برخورد کنی...

دوست دارم بخندی...بلند بلند...آنقدر که فرشته های آسمان تو را ببینند و بدانند که روی این زمین خاکی پر از دود و آهن،کسی هست که از انتهای روحش خوشحال است و قهقهه هایش تمام نشدنی ست....

می خواهم که تو هنرمندترین دختر ایرانی باشی...هرگز نمی خواهم در میان حجم انبوه مثلثات و سینوس و معادلات جبری گم شوی و در فرداهای دور خواب خوشت با کنکور فیزیک از هم بٌگسلد...نمی خواهم روح نرمت با سوزن پرگار و تشریح جسدهای گمنام کلاس آناتومی،خراشیده شود...

دلم می خواهد محکم باشی و پر غرور با گردنی برافراشته و خوش تراش...نمی خواهم که هر دم،برای احیای حقت در من بیاویزی و گریه کنی...دلم می خواهد هر بار که به سویم می آیی مشتت را پیش رویم باز کنی و بگویی:مادر!!ببین...این حق من است...همین امروز گرفتمش...

صدای نشنیده ات را دوست دارم...حتی اگر گریه و فریاد کنی و شب بیداریهای من از تو باشد...

نمی دانی چقدر دلم می خواهد در میان نیزارهای طلایی کنار دریاچه،تا غروب توپ طلایی خورشید،زیر آسمان پاییزی آذر ماه با هم آواز بخوانیم و از باد پاییزی،سرمست شویم...

صدایم را می شنوی؟؟آن بالا هستی؟تختخوابت نرم هست؟آیا فرشته ها هر شب زیر گوشت لالایی می خوانند و تو با خرس کوچک قرمز رنگت به خواب می روی؟؟

می دانی که خیلی دوستت دارم؟می دانی که هنوز نیامده در بطن من،عاشقت شده ام کودکم؟

نظرات 9 + ارسال نظر
پرنیان چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:59 ب.ظ http://missthinker1992.blogfa.com

وای خدا یه کوچولو تو راهه؟چقدر هیجان انگیز.مبارک باشه خانوم.ایشالا به سلامتی و دل خوش :) :ـ**

معبود جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ http://latary.blogfa.com

salam[گل]

سلام دوست خوبم
[گل][خجالت]

مارو که فراموش نکردی؟؟؟

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
┊   ┊┊   ┊┊ ✿
┊   ┊┊  ✿✿
┊   ┊┊  
┊   ✿✿



آپـــــــــــــــــــــــــم
┊   ┊┊   ┊┊ ✿
┊   ┊┊  ✿✿
┊   ┊┊  
┊   ✿✿



وقتی که گریه کردیم گفتن بچه است.......... وقتی که خندیدیم گفتن دیونه است.................. وقتی که جدی بودیم گفتن مغروره............ وقتی که شوخی کردیم................؟؟

ممنونم از مهرت

بابا دمت گرم ناجور وبت ترکوندیا[گل][گل][گل][گل]


من امدم نگی که بی وفام؟؟؟؟؟ خوبی یا بهتری

معبود[قلب][قلب]منتظرتم

بای تا های[ناراحت][قلب شکسته][تشویش]

سحربانو جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ب.ظ http://samo86.blogsky.com

آره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

shadow شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ق.ظ http://www.shadow10.blogfa.com

چه مامان مهربوووووووونی بشی تو

عزیزم...

حنا یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ب.ظ http://h20.blogfa.com

خوش به حالش
منم دوست دارم دختر داشته باشم
چه مامان خوبی ...
ولی مشی جان یادت باشه هر موقع که به دنیا اومد هر از گاهی این مطلبو بخونی تا یادت نره آرزوهاتو ...
و یادت بمونه تا بتونی اونو به تمام این چیزا برسونی

ایشالا...به امید اون روز حنا جانم....

اجادسا یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 ق.ظ http://ajadesa.blogsky.com

سلام دوست عزیز خوبی مدتی نه من سر بهتون می زنم نه شما

متن زیبایی بود کلی حسودی کردم
خیلی خیلی زیبا بود

من به روزم وقت کردی یه سر بزن خوشحال میشم

شاد و سبز باشی

من شرمنده م...خیلی...

رضا یوسف زاده تهرانی یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:45 ب.ظ http://rezatehranii5.blogsky.com

سلام.با شعری جدید به روزم و منتظر نقد و نظر شما.
با احترام

بلوط دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:53 ب.ظ

پیش من نمیای دیگه دوستم؟ دیگه انگار خیلی گرفتار شدی.... مبارک باشه عزیزم

مسیح شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ

ای جاااااااااااااااااااانم
چه خوشحال شدم من الان
بووووووووووووووووووووووووووووس

دلم چقدر برات تنگیده بود مسیحا!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد