آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

آسمان رنگین است

باز من شوق نوشتن دارم .... باز من جرات خواندن دارم..... از بابت هر آنکه تورا می خواند..... باز من نرگسی به دامن دارم...

چشمان تو...

دیرگاهی ست که  یک جفت یاکریم خاکستری  بالای پنجره ام جا خوش کرده اند. گوشهای من هم هر روز صبح  زود، در میان کبودی آسمان، با صدای  آنها پر می شود. 

چقدر  این   دو مرا به یاد چشمان پیر  تو  می اندازند!  

به یاد تابستانهای داغ کودکیم در پیچ کوچه هایی  مملو از عطر برنج.